جدول جو
جدول جو

معنی مأمور کردن - جستجوی لغت در جدول جو

مأمور کردن
(گَ دی دَ)
گماشتن. منصوب کردن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ تَ)
بی امید کردن. (ناظم الاطباء). نومید کردن. ناامید ساختن
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
و رجوع به مأوا کردن شود
لغت نامه دهخدا
(شَ شُ دَ)
آباد کردن و اصلاح کردن و مرمت نمودن و آراسته کردن، مسکون نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مامور کردن
تصویر مامور کردن
گماشتن، منصوب کردن گماردن مامور ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخمور کردن
تصویر مخمور کردن
ناواندن مست کردن بسبب نوشانیدن خمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معمور کردن
تصویر معمور کردن
آباد کردن آبادان ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
مست کردن، نشئه کردن، خمار کردن، خمارآلوده کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آباد کردن، آبادان ساختن، عمارت ساختن، معمورگردانیدن، دایر کردن، آبادان ساختن
متضاد: خراب کردن، ویران ساختن، بایر کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد